
متن
مهران مهاجرخاکستری کلمات و بدنهای رنگی
صحنه صحنهی کلاس درس است و مکان مکانی روستایی است. عکس به
دو نیم شده است. نیمی از عکس را سطح مسطح خاکستری پشت تختهسیاه پوشانده و در
نیمهی پایینی هم ما نیمبدنها را میبینیم. نیمبدن پسربچهی خردسال انگار پای
تخته دارد مینویسد و نیمبدنهای مردان و زنان یا دختران و پسران پشت او انگار
نوشتن او را مینگرند. نیمهی تخته هم نمیگذارد چهرهها و سرها را ببینیم. محمل
کلمات مانع دیدن شده است و انگار کلمات سد آگاهیاند.
کلمات پسربچه را هم نمیبینیم، از کلمات و عددهای درهمِ
پشتِ تخته هم معنایی مراد نمیشود. در میان خاکستری بالای عکس و قهوهای پایین عکس
لکههای رنگ میدرخشند و اما باز ما را در
تعلیق رها میکنند. نه
خاکستری تخته و نه بدنهای رنگی راه به روشنا نمیبرند. درهمرفتگی شلختهی کلمات
و فشردگی بدنهای رنگی هم افقی را باز نمیکنند. شاید گردهها و ریزههای گچ ریخته
بر موکت مندرس از همه گویاتر باشند. آنها تهماندهی بدنها و تهماندهی کلماتاند.