
متن
فرزین آزرمفانوس خواب
دیگر همه چیز
در تاریکی شب خفته و فقط نوری کمسو مانده تا صحنهی نمایشِ پشت ویترین را روشن
نگاه دارد. انگار که از جهانی دیگر، از زمانی گمشده، بارقهای هنوز باقی مانده
باشد. جایی که تاریکی دیوارها را بلعیده و سکوت در کوچه جاریست، نوری خفیف بر
پنجرهای تابیده. درون قاب روشن، جهانی کوچک همچون صحنهای از رؤیایی فراموششده
است که با پیکرهها و اشیایی ریزبینانه چیده شده. گویی خاطرهای از دوران کودکی یا
افسانهای مذهبیست که در ذهن کسی سالهاست که میلولد و هنوز در آستانهی فراموشی
ایستاده است. این قاب نورانی، در دل سیاهی، چون فانوسیست در دل یک خواب.
نور، آهسته و
محتاط، تنها بخشی از صحنه را برملا کرده؛ باقی در تاریکی خفته است، در اقلیمی که
نه میتوانش دید نه میتوانش نادیده گرفت. این تضاد رازِ این عکس است؛ مکاشفهای
از آنچه داریم و آنچه نداریم. انگار جهان همیشه همین است: تکهپارههایی روشن در
دلِ یک کلِ تاریک. نگاهِ ما چون چراغی است لرزان و هر آنچه که دیده میشود به قیمت
نادیدهگرفتنِ پیرامونش است.