متن
سارا یکتاپوربدونِ دلیلی مشخص
شیئی که به طور معمول باید در اندرونی باشد حالا ظل آفتاب
در زمین بایری افتاده که بنا به خط آبیِ بالای تصویر گمان میکنم در نزدیکیِ
دریاست. چه میدانم. شاید هم این زمین در محاصرهی حصاری باشد آبیرنگ. غریب و
قابل تردید است و غرابت و تردید در عکس هم به اینجا ختم نمیشود. آینه اگر تکهای از بدن عکاس را قطع نمیکرد و بازنمیتاباند
فکر میکردم یک قابِ چوبی تهی باشد، اما این بازتاب نقب زده است به صحنهی مقابل و منظرهی
روبهرو و آنچه پشت دوربین در جریان است را از هم تمیز میدهد. عکاس از سراسر
بدنش تنها تلاقیِ پاهایش با بخشی از سایهی آنها را نشان میدهد؛ نمایشِ تکهای گنگ
از بدنش در عکسی که بارِ معرفی او را خواسته یا ناخواسته به دوش میکشد آن هم به
واسطهی آینهای که دلیل حضورش در آن سرزمینِ مبهم روشن نیست. این سلسله انتخاب و
یا اتفاقهای بیدلیل و پادرهوا که در قالب خودنگاره ریخته شده است، روایتِ پارهپارهایست
که پیش از آن که راه به شناخت ببرد قطع میشود. و همین تردیدهاست که این خودنگاره را
در خاطرم نگه میدارد بدون آن که کیستی عکاس بر من روشن شود.
