بایگان عکس و کلمه
Photo
حسن غفاری
مسیر پرواز تهران به یاسوج
1389

متن

سارا یکتاپور

عطش دیدن

بار اولی که عکس را دیدم می‌خواستم بفهمم کجا هستم. کابین هواپیما همان اول از گوشه‌ی ذهنم می‌گذرد اما به شک می‌افتم. مثل همیشه. شاید چون کابین هواپیما همیشه چیزی دور از دسترس بوده است. شاید چون تا به حال آن‌جا را آنقدر تاریک و مبهم ندیده‌ام.

سؤال بعدی مثلث سمت چپ عکس است که کلمه‌هایم را برای توصیف گمانه‌هایم هدر نمی‌دهم چون خیلی زود انعکاس ساعتِ مچی، مطمئنم می‌کند به وجود دستی که به یک‌باره وارد کادر شده و مرا داخل نگه می‌دارد. سعی می‌کنم آن دست غیر قابل پیش‌بینی را دنبال کنم. نشانی از آدم‌های داخل کابین. سعی می‌کنم بفهمم آن دست می‌خواسته با چه کلامی همراه شود. مدتی را صرف دیدن فرم آن دست می‌کنم و فکر کردن به ورود یک‌باره‌اش.

همچنان از ترس مواجهه با منظره‌ی بیرون به سیاهی درون متوسل می‌شوم. پیله‌ام را از دست‌ باز می‌کنم. سعی می‌کنم به جزئیات آن لکه‌ی قرمز نور پایین و فرم‌های بیرون‌زده‌ی بالا پی ببرم و بیش از همه به آن خط ساکن نیمه‌روشن که منظره را دو نیم کرده است.

 فایده ندارد.

کوه با تمام وضوح و هیبت آن‌جاست، درست رو‌به‌رویم. همان بخشی که دیدن عکس با آن آغاز می‌شود و ناگزیر با آن پایان می‌گیرد و حالا به واسطه‌ی سیاهی مطلق بالا و پایینِ کادر آن‌قدر امتداد می‌یابد که دوره‌ام می‌کند. تا کجا می‌خواهیم نزدیک شویم؟ در این کوه و آبی گسترده به دنبال چه‌ایم؟

دوباره به تنها بخش برهم‌زننده‌ی این نظم و سکوتِ مرگ‌وار، به آن دست‌ِ بلاتکلیف و زنده برمی‌گردم.