
متن
سارا یکتاپورگذار
این عکس با فضای خالیاش برایم آینهی تمامنمای دانشجو بودن، از ازلِ
انتزاعی تا ابدِ نامعلوماش در این جغرافیاست. مانند انسان اولیهای که دیوارنگاریِ
قبیلهای پیش از خود را در غار میبیند؛ همهچیزِ عکس برایم عینی و در عین حال ذهنی
است. دیوارها همچون فیلمی نورخورده، سندی از چیزهاییاند که ایجاد شد، تخریب شد و
دچار تغییر شد. از آنچه آمد و رفت. از آنچه گذشت. بازماندهای است از پویایی و
تغییراتی که اثر آن به شکلِ لکهای، ردِ چسبی- که گاهی از خشونت است یا ناشیگری
یا حتی عجله- یا کنده شدنِ رنگِ روی دیوار، ظاهر شده است. آنچه
هرکس که آمده به دیوار چسبانده و دمی پیش از رفتن، آن را با خود برده یا پس از
رفتن، نفر بعد آن را زدوده تا با محتوای دیگری جایگزین کند. و با اثری اندک از
گذشته در تعلیق است تا نفر بعد بیاید و آن را مطابق با سلیقهی خود بسازد.
آنچه روی دیوار سمت راست است، همچون باورهاییست
که ساخته میشود و روزی گمان میرود حاصل کاملترین تصور از جهان است. همان تکهای
که احتمالاً گذر زمان آن را از هم گسسته و فرمی جدید اما سست از آن ساخته است.
احساسات شدید در تودهی نامشخصِ خطوط و آن کاریکاتورهای گروتسک از جنس مخالف و
موافق و جملات عامیانه دیده میشود که در آنی واقعیترین حس انسانیست و آنی دیگر
از خجالت باید مخدوش و پوشیدهاش کرد.
این
عکس، تصویرِ زندگی موقت در مستطیلی کوچک است با سری که هزار سودا دارد و مدهوشِ
افیون اصلاح است. مربوط به دورهای از زندگیست که آن به آنش موقت سپری میشود
اما باور داشتن به موقتی بودناش به تلخیِ آخرین باریست که زار و زندگیات که
چمدانی لباس، تعدادی کتاب و رختخوابت است را جمع میکنی و برای همیشه از آنجا به
جایی نامعلوم، دورهای نامعلوم و یا جغرافیایی نامعلوم هجرت میکنی. و در بهترین
حالت لایهای فرسوده از آنچه زمانی سطح سخت زیر سرت را به چیزی قابل آسودن نزدیک
میکرد، از تو باقی میماند و خاک میخورد تا روزی که ثبت شود. پیش از آن که نفر
بعدی بیاید.