
متن
پویا کریمجمجمه
این نگاه نزدیک و
جزءنگر به جمجمه چه میخواهد بگوید؟ من از دریچهی قاب عکس به چه چیزی نگاه میکنم،
به جمجمه یا به درونش؟ نگاه من بهسانِ نگاه خیرهی
هنرمند پایان نمییابد؛ از نو و چندباره به ژرفای
روشن جزئیات جمجمه مینگرم، به حالوهوای برآمده از نور جاندار و بانشاط صورتی.
ژرف و ژرفتر به گفتوگوی میان حجم طبیعی شیء و بازتاب رنگ زمینه نگاه میکنم؛ تا
جایی که توان دارم، تا جایی که لذت میبرم. چنان سرگرم نگریستن میشوم که انگار
تنها وظیفهی من همین تماشای جهان مادی است. در اینجا هیچ روایتی نیست که از آن
معنایی دستگیرم شود، هیچ نیست مگر حضور جسمانی جمجمه و پسزمینهای صورتیرنگ،
مانده در لحظهی تماشا.
در میان مشاهده و تداعی
و تاریخ دمی به خود میآیم و به خود میاندیشم؛ خودی که هم هست و هم نیست. این خودِ
تازه در جام زمانمند جمجمه معنا مییابد و هرچیزی هست جز امری بیجان. اگرچه این
خودِ از چهره تهی و فردیتاش در پسزمینهای کمعمق، مصنوعی و عامهپسند زدوده
شده و با واقعیت خود و هستی بیگانه شده اما هنوز چیزی درونش باقی مانده است؛ چیزی ژرف
و خموش از جنس لمس و تماشا و شناخت هستی، به دور از خودبینی. به گمانم هنرمند حضور
تنانهی خود را در میدانِ تجربهای زیباشناختی یعنی مرگآگاهیِ جمجمه (ونیتاس) و
گفتوگوی میان حال و گذشته- همان تجلی امر کهن در هیئت امر نو- از نو آفریده است؛ و گویی پرترهای
از زمانِ حالِ آینده خلق کرده است.