
متن
غزال غضنفریهست و نیست
تمام آنچه که
از اسباب این اتاق بر جای مانده در این میان جمع شده و در خود فرورفتهاند. عکسْ
رنگی و بیرنگ است؛ و با همنشینی اجزایش در ترکیبی متقارن، ساکت و بیصداست؛ نجواهایی
اما در حافظهی دور اتاق میلغزند، در حافظهی دور من هم. آن زمان که خانه جایی
برای بودن بود و ماندن.
آنها رفتهاند،
رخدادی در پیش نیست و هیچ نمانده جز پسزمینهها. نور تنها چیزی است که در حرکت
است؛ هر روز از پنجره وارد اتاق میشود، میماند و میگذرد. و باز روز از نو.
عکس بوی خاک میدهد
و دلالتی غریب بر غیاب دارد. غیاب کسانی که بیواسطه متصلاند به
حضورشان در ذهن. اثاثیهی اتاق با کارکردی نمایهای این مواجهه را ممکن میسازند و
آن نجواها را به گوش میرسانند. عکس از وسایل خاکگرفته و رهاشده و تعابیر خاطرهانگیزی
که در سطح آن جاری است عبور میکند و به رویارویی با کسانی میرسد که توأمان رفته
و ماندهاند. این را لفاف شفافی که روی اسباب برجایمانده نشسته است میگوید. آن
پوشیدگی و پیچیدگی بیمناک و دلواپس، نشانهای از تعلق و دلبستگی. آیا فراموشیای در کار است؟