
محسن شاهمردی
بدون عنوان از مجموعهی بازگشت
1390-1397
متن
سارا یکتاپورچرخه
جثهی پاک و سفیدش و پاهایش به حالتِ دویدن،
نمیگذارد تسلیم انگارهی مرگ شوم. اینجا باید برزخِ مجسم باشد که نه میتوانم بگویم
زنده است و نه مرده میبینماش او را که بر شیارهای حاصل از خیش جاری شده است؛ بر
شیارهای بیکاره و نیمهپوشیده با علفهای هرز.
میان زمینِ بیبر و آسمانِ بیحاصل پشتهای
انداموار، زندهتر از پوست، بیجانتر از سنگ روییده است. چشم در جهتِ شیارها،
گرد او میچرخد و باز به تنِ حیوان میرسد و این چرخه، بیانتها تکرار میشود. عکس
آنقدر زنده است که میتوانم بافت تن زمین و تن حیوان را زیر انگشتانم احساس کنم
و به موازات آن انگار که گَردِ مرگ بر آن پاشیدهاند خاکستری و سرد است. آری به
گمانم اینجا باید برزخ مجسم باشد.