
متن
مهران مهاجرشاهد چهایم؟
عکس ۱۸ساله است. ۱۸ سال نشان از بلوغ حقوقی آدمی دارد. عکس اما از جنگی ۳۳روزه میگوید. از ویرانی میگوید. از ویرانیای که متجاوزان بر سر شهر زیبا آوردهاند. ۱۸ سال گذشته اما هنوز هم ویرانی را بر ویرانی تلانبار میکنند. گروهی هم انگار بودشان در این نابودی است. هنوز در هراسایم که تا کجا میخواهد این شهوت ویرانگری پیش برود. باری آدمها در گذرگاهی خاکی انگار بیاعتنا به تل ویرانی پیش میروند. آنگار آنقدر ویرانی دیدهاند و ویرانی را زیستهاند که حساش نمیکنند. به همدیگر هم بیاعتنااند. آنها هم ویران شدهاند. فشار تل ویرانهها از دو سو چنان است که هیچ نمیدانیم این باریکهراه تا چندی دیگر بماند. در گوشهی راست بالای عکس هم خودروهایی در خیابانی میروند. اما انگار آنها هم به این ویرانی سقوط میکنند.
عکاس انگار خواسته با دور شدن و با رفتن بر فراز مکان ژرفای ویرانی را بازبنمایاند. معمول است دوربین، بیننده را در جایگاه نگاه عکاس بگذارد. آدمها در عرض ویرانی میروند و منِ بیننده، اما بیکنشی، در ژرفای آن فرومیروم، تا کجا، نمیدانم.
هجده سال از حیات این عکس گذشته اما ماجرا همان است که بود و سایهی مرگ بر سر آدمهای این تکه از میانهی زمین سنگین افتاده است. آن دو کودک میان عکس، آن دو نقطهی ریز رخشندهی رنگی اکنون چه میخواهند؟ اگر هنوز زنده باشند.