
متن
فرزین آزرمطفلی به نام شادی
به حافظهی
تصویریام که رجوع میکنم، هر آن چیزی که از جشنهای شبانهی مردم ایران (از 46
سال قبل به این سو) به خاطرم میآید، عمدتاً مربوط به نوعی برونریزیهای هیجانی
در رویدادهای ورزشی، سیاسی و مذهبی/ایدئولوژیک بوده است. در این عکس هم شادی
گروهی از طرفداران تیم ملی فوتبال را شاهدیم. اما سیاهی و بسته بودن محیط، حالت
خلسه و سرمست از خوشیِ این جوانان، برایم تداعیگر حالوهوای یک مهمانی شبانه است؛
تصویری که همیشه در تاریخهای غیر رسمی بدان پرداخته شده است. تمام پیشانگارههایم
و تصاویر کلیشهای که از شادی خیابانی بعد از فوتبال داشتم، در این عکس زمینهزدایی
شده و وارد مفهوم تازهای گشته است. به عکس نگاه میکنم، در عین تناقض، تمام رنگ
و نشانها و نمادها فرو میریزند و نوعی عریانی کل فضا را میگیرد. ما در نقطهی اوج یک رقص جمعی هستیم؛ لحظهای که این مردم از مناسبات عمومی بیرون زدهاند
و در سطح ناخودآگاهی خویش، در بزمی خیابانی، بدنهایشان را به آهنگ درآوردهاند.
باری، این قاب پرشور و سرور، سوسوی شادمانی در گسترهای از تاریکیست؛ یادآور شعری از شفیعی کدکنی:
طفلی بهنام شادی، دیریست گم شدهست
با چشمهای روشن براق
با گیسویی بلند، به بالای آرزو،
***
هرکس ازو نشانی دارد،
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یک سو، خلیج فارس
سوی دگر، خزر.*
*شفیعی کدکنی، محمدرضا، طفلی به نام شادی، سخن، تهران: 1402، ص 39.