
متن
مهران مهاجرطمع خام
این عکس-آینه را جز
روبهروی خودش نمیتوان دید. پس اینجا تنها تصور میکنم و خیال میاندیشم. نام
خود مجموعه هم «تصویر خیال» است. پس انگار روبهروی کار هم اگر بنشینیم صورت، صورت
خیال خواهد بود. عکاس کوشیده تا آینه را بزداید، نه به تمامی بلکه بخشهایی از آن
را. در آینه «حال» خود را میبینیم؛ «حالی» که میراست و نامانا. اما انگار عکاس با
زدودن آینه، آینه را حافظه بخشیده است. بهتر بگویم عکس پشت آینه، حافظهی آن شده
است. یاد آن منتقد سدهی نوزدهم میافتم که عکس را آینهی حافظهدار خوانده بود.
بخشی پراکنده و پخش از گذشتهمان را در عکس آینه میبینیم.
یاد داستان رومیان و
چینیان در دفتر اول مثنوی مولانا میافتم. آنجا چینیان به کار نقش بودند و رومیان
به کار زنگار زدودن از آینه و تماشاگر در شگفت میان صورت و بیصورتی. اینجا عکس
این صورت و آن بیصورتی را درهمتافته است. انگار عکس نقیضهگوی این داستان است.
حال و گذشته را در هم پیچیده است. مانایی گذشته را با میرایی حال.
«حال» خودم هم پیش چشم
عکس آینه پخش است و پراکنده.