
متن
فرزین آزرمتکگوییهای یک شهروند
غباری از انباشت تصاویر در حافظه، روی
نگاه عکاس نشسته است. انگار شخصیتی از رمانهای جیمز جویس در حال زمزمهی کلافی درهم از
کلمات است. بیش از خود تصویر، موقعیت عکاس در شهر است که برایم اهمیت دارد. شهروندی
که گویی به دنبال چیزی نمیگردد، در پی ارتباط خاصی میان ما و سطوح تصاویرش نیست،
حتی انگار چیزی هم نمیبیند؛ محوِ یک سرسرهی بادی شده که لایهای محو از جایی
دیگر به آرامی چشماناش را پوشانده است. عکاس با این دو تصویرِ روی هم، گویی دو
فرد را با دو نگاه نشانمان میدهد؛ عکاس اول که تصویر ساکنِ سرسره را
ثبت کرده و آرام و متفکر است و عکاسِ دیگر با ذهنی مغشوش و پریشان هالهای از
سردر دانشگاه تهران را مهآلود و تار کرده است. عکاس در شهر
پرسه میزند و اجزایی نامتجانس از مکانهای گوناگون را در خیال خودش کنار هم میگذارد
و سر آخر در آزمایشگاه عکاسیاش، این نگاهها را بر هم مینهد و پیکری نو از شهر
خلق میکند.