
متن
فرزین آزرمازدحام خاکستری
در نقطه دید
چشم آدمی در بلندی، که دارد شهر را برانداز میکند، سعی میکنم هرچه بیشتر به تصویر
نزدیک شوم تا جزئیات بیشتری از شهر را ببینم؛ اما هرچه از عکس مانده، تنها شمایلی
رنگین از آن است. اندک عناصر شهریِ قابل تشخیص در پایین قاب با ضرب دست متناوب به
سوی انتزاع خاکستری و آبی بالای قاب شسته شده است. مشاهدهگر، خیره به منظرهی مقابلاش، پسنقشی
(after-image) از
آنچه دیده را به نقش درآورده است. خطخطیهای لرزان در سراسر تصویر، حسی از بیثباتی
و گذرا بودن را در ترکیب صحنه ایجاد میکند و استعارهای از تغییرات دائمی رخسار
شهر را میسازد. خطوط محو و ضربآهنگ ناهموار رنگها، ما را به سفری میبرد میان
گذشته و اکنون؛ میان آنچه بود و آنچه در حال ناپدید شدن است.
خلاف جهت پردهای از دوده در آسمان که شهر را به رنگ خود درآورده، پرچم گویی
فریادی خاموش است در میان ازدحام خاکستری زندگی؛ نشانی از هویت که در کشاکش فراموشی
به حیات خود ادامه میدهد. با نگاه به این تصویر تکهتکهشده، که حسی از زوال را
القا میکند، از خود میپرسم که جای من کجاست؟ آیا میتوان در میان این جریان
دائمی فروپاشی و بازسازی، معنایی نو یافت؟