بایگان عکس و کلمه
Photo
مزدک عیاری
بدون عنوان از مجموعه‌ی خاطرات یک‌ونیم متری
1378-1392

متن

پویا کریم

لحظه‌ی گمشده

زمان آرام‌آرام جاری می‌شود. اما لحظه به‌سانِ صاعقه‌ می‌گذرد. لحظه اخگری برخاسته از دل زمان است که جان‌ها را به آتش می‌کشد و گونه‌ای سرمستی و شادی است که چون باده، زنگار غم را از دل می‌زداید و آدمی را از بندِ گذشته و بیمِ آینده می‌رهاند. لحظه، گسستی ژرف است میان آنچه بوده است و آنچه دیگر نیست؛ زدودن آینه‌ی خاطره از نسیان و مأمن حضور در زمانِ اکنون است. لحظه، پنجره‌ای تازه به آسمان زندگی می‌گشاید که ساحت تجلی امور نهان است. لحظه، کیمیاگری است که در یک دم مس را طلا می‌کند. لحظه، آن وقتِ لبخند دوست، نگاه یار، شکفتن گل و تعادل بهاری است. لحظه، هم‌نشینیِ دست و دسته‌ی لیوان است و آن دمِ گنگی است که در بیتی از خیام به زبان می‌آید: «من بنده‌ی آن دمم که ساقی گوید، یک جام دگر بگیر و من نتوانم».