
متن
فرزین آزرمطغیان
این عکس، ما را در شهر شناور میکند.
بر موجی سوار میشویم و طی طریقی بیمقصد را در خیابانها تجربه میکنیم. همراه با
جریان خروشان آب به نقطهای کانونی رسیدهایم؛ نقطهایی که شمال و جنوب و شرق و
غرب شهر را به هم پیوند زده و زبالههایی که همگام با جنبش رقصان آب در فضایی مستطیلیشکل مدفون شدهاند. از سمت این
زبالهها داریم خیابان و آدمهایش را نظاره میکنیم. حجمی باقیمانده از مصرفگرایی
که خالقاناش آن را به لایههای هر چه پایینتر تپاندهاند تا روبنای شهرْ زیبا
بماند. زبالههایی که هر کدام از سویی گرد هم آمدهاند و حالا در این درهمفشردگی، به فضای بازِ شهر نگاه میکنند و راهی به بیرون میجویند.
این لحظهای است که به طغیان میماند.
بطریهای پلاستیکی کمکم از کنارههای این مستطیل به بیرون زدهاند. جریان آرامِ
جوی که این بهحاشیهرفتهها را تا اینجا آورده، حالا در این بنبست، به خروش
افتاده و دیر نیست که به خیابان بریزد و نظم ماشینی آن را بر هم بزند.