بایگان عکس و کلمه
Photo
کاوه کاظمی
جبهه‌ی ذوالفقاری، آبادان
1359

متن

سارا یکتاپور

ذرات مرارت

در میان دود و گرد و خاک، کودک سرباز را تماشا می‌کنم. می‌خواهم دقیق‌تر ببینم‌اش. متمرکز می‌شوم روی چهره‌اش اما قابل تشخیص نیست. بدن‌اش به‌سانِ دود، انگار در معرض متراکم شدن است. نقطه‌های مرددِ ثبت‌کننده جسمیت‌اش را کم‌رنگ کرده‌اند. نمی‌دانم با این سرعت به سوی چه می‌رود و نمی‌دانم که عاقبت‌اش چیست و چه بهتر که نمی‌دانم؛ چون این ندانستن باعث می‌شود که بتوانم امیدوار باشم، که سیاهیِ جنگ را در ذهنم به تعویق بیندازم و خوشبینانه خیال کنم که او الان زنده و سالم است؛ خیال کنم که تلخیِ تجربه‌ی جنگ ذهن‌اش را نمی‌آزارد و آن‌چه زمانی در این دشت و میان نخل‌ها دیده است، قلب پاک‌اش را پاره‌پاره نکرده است.

کاش جنگ هم مانند تمام این‌ها خیالی بیش نبود و می‌توانستم باور کنم که این دانه‌های تشکیل‌دهنده‌ی عکس تنها ابری از وهم و خیال‌اند و این تصویر، نقش دروغینی‌ست بر کاغذ؛ بی هیچ سندیت و اتکایی به واقعیت.