
متن
غزاله رضایینجات پشم گوسفند را میشوید
به یاد کوه موریا میافتم، به یاد ابراهیمِ پدر، به یاد اسحاقِ پسر و خنجری که
تاب بریدن گلوی پسر را نداشت. افسوس که میدانم هیچ عکسی از آن صحنه نیست، و در
این عکس نیز نه ابراهیمی هست نه اسحاقی نه قربانیای. حیف که میدانم نجات دارد
گوسفندش را میشوید. راه گریزی نیست؛ باز هم نام نجات ــ آخر پسرش از مرگ نجات
یافت ــ و چشمانش خیالم را به داستان قربانی میبرد. چشمانی که در برابر نور فلاش
تاب آورده و بسته نشده و سایهای که در گوشهی چشم همچون اشکِ پدر روان شده است. عکاس
کجا ایستاده؟ پاهایش آب را لمس کرده همچون نگاه ما؟ آیا او به نجات گفته لحظهای با
آن دستان خیس ماسکش را کنار بزند؟ دستانی که آن حیوان زبانبسته را لحظهای برای
عکس مهار کرده. رد تقلای تنش را در آب میبینم. آب سرش را از تنش جدا کرده، همانطور
که ماسک آبی سر نجات را از تنش. چگونه به قربانی نیندیشم؟