
متن
مهران مهاجرماضی حال
عکس درهمتنیدگی مبهم تصویر مردمان انقلاب ۵۷ با گروهی از مردمان اکنون است. عکس درهمتنیدگی زمان ماضی واقعی با زمان حال عکس است. نه مردم ماضی را میتوان شناخت و نه مردم حال را. هر دو تودهای بیشکلاند که هم در خود درهملولیدهاند و هم در یکدیگر. سایهای شبحگون از رنگهای سبز و قرمز این اشکال بیشکل را در خود بلعیده است. سفیدی میان سبز و قرمز انگار در میان نیست، جایاش را به خاکستری گرم و کدر و تیرهای داده است. و همهی اینها دیدن را مکدر کرده است. در این بیشکلی شناور اشکال شاید بتوان چیزی را گمانید. آدمهای پشت عکس، آن آدمهای ماضی انگار مستقبل خود را مینگرند، آدمهای پیشرویشان را، یعنی آدمهای حال را. آدمهای حال انگار نقطه یا نقطههایی مبهم در بیرون عکس را مینگرند. شاید مستقبل حال این آدمها بیرون عکس است. شاید جایگاه عکاس یا عکاسان اشارتی است به این زمان مستقبل. هر چه هست از این شاید و از این اشارت آنسوتر نمیتوانم بروم. اینبار این کدورت امکان یافتن را ناممکن میکند.
ما چه خود را در سخن آغشتهایم/ کز حکایت ما حکایت گشتهایم...
ماضی و مستقبلش نسبت به تو ست/ هر دو یک چیزند پنداری که دو ست (مثنوی معنوی،
دفتر سوم)