بایگان عکس و کلمه
Photo
مهشید فرهمند
بدون عنوان از مجموعه‌ی کارگران کارخانه
1355-1358

متن

مهران مهاجر

جمعیت عکس

۱۶ عکس روی یک برگه‌ی چاپ تماسی (برگه‌ی کنتاکت) کنار هم نشسته‌اند. انگار عکاس نخواسته از میان این ۱۶ عکس، عکسی یا عکس‌هایی را انتخاب کند. شاید می‌خواسته ما از میان‌شان انتخاب کنیم شاید هم می‌خواسته ما این تکه‌ها را با هم ببینیم و با هم بخوانیم.

خانواده‌ای کارگری روی این برگه‌ی کوچک کنار هم می‌زیند. حیاط خانه هم کوچک است. خانواده‌ای پرجمعیت در این حیاط تنگ و ترش هم‌دلانه گرد هم جمع شده‌اند. و البته عکس‌ها به ما می‌گویند مردْ مرکز خانواده است. در ۱۴ عکس او در مرکز صحنه نشسته یا ایستاده است. در یکی زن در مرکز است و مرد نیمه‌ای حاضر دارد و نیمه‌ای غایب. در عکس‌ دیگر هم دو پسربچه یکی جلوی مادر به دوربین نگاه می‌کند و یکی هم پشت مادر به فضای بیرون و بالای عکس می‌نگرد. هیچ نمی‌دانم اکنون آن زن کجاست و این دو پسر اکنون کجای خانواده‌شان می‌ایستند. پاسخ را باید در دگرگونی‌های ژرف این چند دهه جست. هر چند سودای پاسخی سرراست را باید از سر بیرون کنیم. غنای جزئیات در عکس‌ها غوغا می‌کند و ما را به فضای زندگی‌ این آدم‌ها می‌برد که بیرون این سطح مسطح جاری است. چرخ دوچرخه‌ای و زین سه‌چرخه‌ای را در عکس‌ها می‌بینیم. این چرخ‌ها در این حیاط تنگ چگونه می‌چرخند؟ قالی لوله‌شده در کجای فضای سترده‌ی عکس‌ها پهن خواهد شد؟ مطبخ کجاست تا دیگ‌های خالیِ روییِ روی هم، بر آتش بنشینند؟ پله‌ها راه به بام می‌برند یا به اتاقک  خانواده‌ای دیگر می‌روند؟  

این برگه‌‌ی عکس به چه زبانی سخن می‌گوید؟ برش‌های گوشه و کنار عکس‌ها به تنگی فضا دلالت دارند و هم‌نشینی آن‌ها میل به گشودگی دارند و بیرون رفتن از این فضای تنگ. عکس‌ها دهه‌ی پنجم زندگی‌شان را می‌گذرانند. کودکان درون عکس‌های اکنون قاعدتاً پنجاه‌-شصت‌ساله‌اند. اما هم‌‌کناری منظم آن‌ها بنایی تازه ساخته‌اند و بیانی تازه یافته‌اند. این بنای چنداشکوبه انگار چیزی از آن دوران می‌گوید و این بیان چندسویه انگار چیزی از آن دوران می‌پرسد. راز این برگه در همین گفتن‌ها و پرسیدن‌ها است.