بایگان عکس و کلمه
Photo
افشین شاهرودی
برلین از مجموعه‌ی هپروط
1381

متن

غزاله هدایت

خداحافظی در مُتل

انگار این‌جا اتاقِ هتلی است در شهر. اما عکسِ این اتاقِ کوچک مرا می‌کشاند به مکانی دورافتاده در عکس‌ها و فیلم‌های جاده‌ای. جایی که جای ایستادن نیست؛ ماشین است و جاده، سفر است و ترک خانه، هم‌آغوشی است و خشونت و سرآخر یا پیدا کردن خود است یا مرگ.

با آن‌که دو تخت به هم چسبیده‌اند، با آن‌که دو گل بر بالش‌ها خوابیده‌اند تا آمدن آن دو را خوش‌آمد بگویند نمی‌دانم چرا این عکس فقط برایم از تنهایی می‌گوید. این بالش‌های عمودی بیشتر به تابوت می‌مانند. مدام از خودم می‌پرسم آیا این سلیقه‌ی آن خانم یا آقایی است که اتاق را مرتب و تمیز کرده است تا گل‌ها بر سفیدی بیشتر جلوه کنند؟ یا که بگویند جای سرها تمیز است و آن بوی همیشگی نه‌چندان خوشایند خشک‌شویی بالش‌ها در هوا جاری‌ست؟

نگاه تنهای عکاس از آن بالا با تنگی فضا و آن نور بین دو تاریکی، انگار حس مرگ را تشدید می‌کنند. با آن‌که رد تن‌های خوابیده‌ی بسیاری بر این تشک‌ها نشسته‌اند، با آن‌که رد زحمت دست‌های آن خانم یا آن آقا را می‌بینم اما مدام می‌گویم این‌جا اتاق متل نیست، این‌جا مکان ورود عکاس به مهمان‌خانه نیست، مکان خداحافظی‌ست. زمان رفتن است. عکاس گویا بالای آن دو که نیستند ایستاده است تا بدرود بگوید و اتاق را ترک کند و به راه خود ادامه دهد.