
متن
غزال غضنفریشهر روشن
باور نمیکنم که عکس در زمان اینچنین عقب مینشیند و شش دهه تاریخ پشت خود دارد! اگر در اتومبیلها و آن اتوبوس دوطبقه دقیق نشوم گمان میکنم که شبی است از همین شبهای خودمان و در حال میمانم. هم شهر امروزی و مدرن است و هم عکس و هم عکاس؛ عکاسی که به نام ناآشناست و نرم و سایهوار بر شهر میلغزد و پاورچین میگذرد و جادویی در کار میکند. مگر چند نفر در آن زمانهی بیتصویر و آن جامعهی بینمایش شبهای شهر را به تصویر میکشیدند؟ که چشم مردم اینقدر به دیدار او آشناست؛ که آن مرد ایناندازه راحت و بیتکلف و شوخ و شنگ خودش را به دوربینش سپرده؟ و راز پشت آن پولکهای زرین و سیمین و آن لحظهی شبانهی در گذر چیست که او را از رفتن بازداشته و موضوعش شده است؟
نبض حیات شهر تند میزند و شاید که عکاس جشنی را به تماشا نشسته است. شهر زیورآلاتش را همچون نشانهای افتخار بر سینه آویخته است. چشم مدرنیته در دستان عکاس قرار دارد و با آن در شبِ شهری آذینبسته پرسه میزند و به فردا مینگرد. عکس گویی دربارهی نور است و روشنی و روشنگری؛ در میانهی مسیر ظهور شهر و شهروندی نو.