
متن
پویا کریمیادبود
عطار
گاهی
آدمیزاد حسرت زمانهای ازدسترفته را میخورد. حسرتِ کاشکی تو را زودتر دیده
بودم یا کاشکی او را هرگز ندیده بودم. پرترهی خانوادگی عباس عطار از گونهی حسرتهای
خوشایند است. اعضای خانوادهی عطار بهسانِ پدرشان میبایست لحظهای در جریان
زندگی میمردند، آنها میبایست زندگیشان را برای لحظهای در خود متوقف میساختند،
همانند لحظهای که دوربینِ عکاسی از ما عکس میگیرد. اما آنها تکان خورده،
خندیده، یکدیگر را در آغوش گرفته، دستها را به مهر فشرده و زندگی کردهاند.
کانون
اصلی عکس، عباس عطار است که بر روی یک صندلی کمابیش پرابهت همچون حاکمی خشنود
نشسته است. در نگاه نخست، عکس بیانگر حسی از قدرت پدرسالارانه در نسبت با اعضای
خانواده که در پیرامون وی حضور دارند است. اما از سوی دیگر، عکس به میانجی ژستها،
نگاهها، صحنهپردازی خانگی و تعامل نزدیکِ میان اعضای خانواده حسی از یک فضای
صمیمی و پویا را پدیدار میکند که نمودی از پیوندهای حقیقی اعضای خانواده با
یکدیگر را در خود دارد.
شیوهی
قرارگیری خودخواستهی افراد از پویایی درون ساختار خانوادهی حاضر سخن میگوید. زنانی
که با لبخندشان حسی از مهربانی و پروراندن را تداعی میکنند و مردانی که پشت سر
زنان ایستادهاند تا به نوعی نقش حامی را ایفا کنند. در سمت راست عکس شاهد شیب
ملایمی در یکی از نیمکتها هستیم که به طور استعاری نشانگر پیشبینیناپذیر بودن
زندگی و کشمکشهای ذاتی آن است. از این رو، این امر نمایانگر کاستیها و تردیدها
در چارچوب به ظاهر مستحکم خانواده نیز هست.
پرترههای
خانوادگی کموبیش با مفهوم مرگ عجین بوده و تصویر جمجمهی انسان همواره بیانگر
قطعیت حضور مرگ بوده است. در عکس پیشِ رو، مرگ در هیئت دختری که در انتهای نیمکت
نشسته، نمایان شده و از این رو، تضاد چشمگیری با موضوع کلی زندگی و خانواده پدید
آورده است. با گذر زمان، پرترهی خانوادگی به بایگانِ خاطره تبدیل میشود و اشکها
و لبخندهای آدمها را که از آستانهی مرگ گذر کردهاند، نگه میدارد. بازنمود چهرههای
درون قاب پژواک خموش گامهای بیشفقت زمان را تداعی میکند. از سوی دیگر غیاب
چهرههایی که حضور داشتند، گویای یک همنشینی زخمزننده میان سرزندگی لحظهی عکاسی
و کوتاهی ناگزیر زندگی است.