بایگان عکس و کلمه
Photo
جاسم غضبانپور
بدون عنوان از مجموعه‌ی زندگی و دیگر هیچ
1369-1370

متن

مهران مهاجر

گشودن مرزها

دیدن را مرزی است؟ قاب دوربین یا قاب فیلم می‌بندد این مرز را؟ قاب‌ها کنار هم نشسته‌اند تا مرز دیدن‌ها را بگشایند؟ فیلم‌بردارمان این نازنین آدم سیگار در دست در کار گشودن نگاه‌مان، بیرون قاب را نمی‌نگرد؟ دستیارش خم شده تا ما را با نگاهش بپاید؟ آن یکی دستیارش هم چشم‌بسته پشت چشم سیاه دوربین رفته، می‌خواهد ما را قربانی نگاه دوربین کند؟ تماشاگران آن پسِ پشت هم همین را به نظاره نشسته‌اند؟ آن سوتر هم آیا خبری است، همان سوی نگاه فیلمبردارمان؟

کارگردان چه ساده و چه سرراست کوشید تا در مرزهای خاک‌مان بماند و هم‌هنگام مرزهای‌مان را بگشاید. نگاهش گشوده بود و گشاینده. عکاس هم که دل‌بسته‌ی این خاک است. شمال و جنوب،‌ و شرق و غرب این خاک را می‌پیماید. عکاس هم با قاب فیلمش هم خاک را و هم نگاه‌مان را می‌گستراند.

کارگردان می‌گفت زندگی و دیگر هیچ.

شاعر می‌گفت ما هیچ ما نگاه.

عکاس هم در کار خود بود.