
متن
غزاله هدایتاتاق نمایش
هم میتوانم این سوی میز
بنشینم و از پنجره به بیرون نگاه کنم هم میتوانم آن سوی میز بنشینم و اتاق را
تماشا کنم. هربار به این عکس نگاه میکنم به اشتباه تصور میکنم آینهای روبهرویم
است، چه طور پردهی پشت سر اینگونه بازتابش در آینه افتاده است؟ و چه طور پشت سرم
خانهی روبهرو منعکس شده است؟ این اتاق خیالانگیز کجاست؟
و بعد میبینم که خیالم از چشمانم پیشتر میرود.
باز که با چشمانم میبینم، میبینم این پردهپردههای پُرچینوشکن تماشاخانهای
ساختهاند که انگار سرآخر کنار یا بالا میروند و واقعیت را به نمایش میگذارند؛ پرده
که بالا رود خانهای شاید به سان همین خانه و اتاقهایی با پنجرههای بسته به چشم
بیایند. چیز دیگری پیدا نمیکنم، پردهی توری جلوی دیدم را گرفته است و چه خوب که
این پرده به لطف عکس بودناش کنار نمیرود و چه خوب که پردهها بر هم افتادهاند و
مرا در این اتاق محبوس نگه میدارند. این تماشاخانه مرا به عقب برمیگرداند تا به
آینه نگاه کنم.