بایگان عکس و کلمه
Photo
فرشید آذرنگ
مادرم
1382

متن

پویا کریم

غیابِ چهره

«پیش‌تر این حرف را زده‌ام؟ دیدن را یاد می‌گیرم. بله، تازه شروع کرده‌ام... برای نمونه، تاکنون نمی‌دانستم چند چهره هست. آدم‌ها زیادند، اما چهره‌ها خیلی زیادترند، چون هرکس چند چهره دارد.» - راینر ماریا ریلکه، از کتابِ دفترهای مالده لائوریس بریگه

چهره‌ جایگاهِ بنیانی تماس و ارتباط است که دو چشم (پنجره‌های روح و حفره‌های آگاهی) و یک دهان (پنجره‌ی نیمه‌شفافِ میل، اراده و احساسات) را دربر گرفته است. چهره آینه‌ای است که جوهرِ نفْسِ (هویت) فرد و طیفی از احساسات و بینش‌ها را به ما منتقل می‌کند و درون را در جهانِ بیرون در نگاهِ ما آشکار می‌سازد. چهرهْ تنها بخشی از بدنِ ما نیست. در واقع، در چهره عناصر اصلیِ ارتباطی (بینایی و گفتار) حضور دارند. چهره و دست (لامسه و بساوایی)، ارتباط میان ما با «دیگری» و جهانِ بیرون را شکل می‌دهد و بسیاری از آنچه درباره‌ی «دیگری» می‌فهمیم و می‌آموزیم به‌میانجی ژستِ چهره است. برای نمونه، کودک پیش از آن‌که زبان بیاموزد می‌بیند و می‌شنود، و بزرگسالان حرکات و حالات چهره‌ی یکدیگر را تفسیر می‌کنند. اما ادراکات حسی بدون زبان مبهم و گنگ باقی می‌مانند. از این‌رو هنرمند می‌کوشد امر ناگفتنی و نامرئی را به بیان درآورد. کار هنری ارزشمند به ناگفتنی‌ها صورت بیانی می‌بخشد و بدین‌سان به تجربه‌های فراسوی زندگیِ روزمره غنا می‌بخشد.

در صفحه‌ی نخستِ کتاب‌عکسِ «کتابِ فراموشی»؛ اثر فرشید آذرنگ، با پرتره‌ی تمام‌رخِ محو و ناپیدای فردی روبه‌رو می‌شویم که در آن منطقِ غیاب حاکم است؛ غیابِ «چهره». هنرمند به‌واسطه‌ی زمان‌مندی زبانِ عکس از سوژه‌ی پرتره چهره‌زدایی می‌کند و تصویری می‌آفریند که از یک‌سو، زبانِ شبیه‌نگارِ پرتره و عکس را گنگ و الکن می‌سازد و از سوی دیگر از نفْس (هویت) و میلِ سوژه‌ی پرتره به جاودانگی مرکززدایی می‌کند و در مقابلِ آن به نقش هنر و میلِ هنرمند مرکزیت می‌بخشد تا از این‌رو از واقعیتِ موجود فراتر رود و به واقعیتی بدیل و غیرمحاکاتی برسد و هم‌چنین پرتره را از تمامِ کارکردهایش تهی سازد و بدان کارکردی زیباشناختی بخشد. بدین‌سان، چهره‌زدایی از سوژه‌ی پرتره تنش میانِ دوگانی‌های دیدن و ندیدن، درون و برون، خود (فرد) و دیگری (جامعه)، تصویر و واقعیت، و «بازشناختن و یافتن» (به دیده‌ی رولان بارت) را برجسته می‌سازد.

عکسِ «مادرم»، تجربه‌ی گذرِ زمان و مفاهیمی هم‌چون «یاد» و «فراموشی» را برایمان برجسته می‌سازد. پرتره‌نگاری و عکاسی غالباً با گذشته، حافظه و مرگ هم‌پیوند و هر دو در کار حفظ و جاودانه ساختن‌اند اما در عکسِ پیشِ رو چهره‌ای به یادگار نمانده تا یادی را در حافظه زنده کند. در این‌جا، چهره از نگاهِ خیره و مرگ‌آورِ دوربین گریخته و گویی تن به نقابِ مرگ نداده تا بتواند هاله‌ی نامیرا و زوال‌ناپذیر خود را حفظ کند. به بیان دیگر، چهره‌ی مادرْ خود را با تمامِ جزئیاتش از «آن‌جا بودگی» در زمان و مکانِ عکس منتزع کرده تا در دلِ پیوستار زمان و مکانِ زندگی به بقایش ادامه دهد و در یادِ عکاس گَردِ مرگ و فراموشی بر آن ننشیند و از نو حقیقتِ مادر را بیافریند.