
متن
مهران مهاجرکلمهها و آدمها
عکاس عکس را دوسه ماهی
پس از پیروزی انقلاب ۵۷ گرفته است. دقیقتر بگویم باید ۱۲ اردیبهشت باشد یا اول
ماه مه یا همان روز جهانی کارگر. روزی که و سالی که آدمها سودای تحقق حقوقشان
را داشتند. هر چند نمیدانم هر یک از این آدمهای درون عکس چه پنداشتی از این حقوق
و چه پنداشتی از شیوهی تحقق آن در سر میپروراندند و این پنداشتها تا چه اندازه
همپوشانی داشت و هر کدام از این آدمها تا چه اندازه تاب ناهمپوشانی محتمل را میآوردند.
باری برویم به درون عکس، جاییکه خلافآمد یک نمایش سیاسی خیابانی آدمها همسو
نیستند؛ هر یک به سوی خود یا به سی خود میروند، و اینناهمسویهگی شاید بر همان
ناهمپوشانی پنداشتها حکایت کند. در عکس هیچ چیز کامل نیست. آدمها بیسراند و
کلمات بی ته. آنها (کلمات) اینها (آدمها) را میپوشانند و اینها آنها را میپیچانند.
تنها تنها تناند و فرد نمیشوند و کلمهها تنها کلمهاند و جمله نمیشوند. عکاسی
هم که بی سر در عکس افتاده و عکاسی نمیکند انگار دلیلی است بر این سردرگمی. در پی
اینها در پیشزمینه، در پسزمینه هم درختها و بناها هم تکلیفی ندارند. تنها،
کلمهها، درختها و بناها در خاکستری محوِ ته عکس محو میشوند.
ماندهام آن یک نفر در آن
گوشه و بالای خودرو چه میکند؛ چه میگوید یا چه میبیند؟