
متن
غزاله هدایتتاج و عکس کاغذی
یک شاه کوچکِ ژندهپوشِ عبوسِ اخمویِ آفتابدیده
میان تصویر ایستاده است. شمشیرش را به سوی تاج کاغذیاش نشانه گرفته است. آن عدد ۳
یا ۴ بالای تاجاش نشان چیست؟ شاید که عدد محبوباش است یا که شاید شمارهی
شناسایی این مرد کوچک یا بزرگ سر کلاس درس در این چادر روستایی باشد. کاوه گلستان
سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۴ مجموعهی درخشان «توانا بود هر که دانا بود» را نشانمان داد،
به نقاط مختلف ایران همچون الموتٌ قزوین و روستاهای کویر کاشان و دشتهای اطراف
اصفهان رفت تا ببیند و ببینند و ببینیم این کودکان چهطور میدیدند و چهطور میخواندند.
تا آگاهمان کند وضع آموزش و حال مدارس
چگونه بوده است. اما این عکس درخشان شاه کوچک. شاهی که درست مرکز تصویر و نگاه
ماست و چادر مدرسه یا خانهاش پشت سرش، بر که حکمرانی میکند؟ این نگاه مقتدر به
سوی کیست؟ انگار که غافل است پسرکی دیگر بازیگوشانه، دارد که چیزی بر سرش میگذارد.
دو کودک پشت سر، شاه اصلی را نمیبینند، نگاهشان به آن دیگری است که تقریباً بیرون
کادر است و هیچ کس هم نمیبیندش. هر بار که این عکس را میبینم از پارهگی لباسها
و فرسودگی کفشها و آن چادر و آن چهرههای معصوم مچاله و فشرده میشوم، اما
فشردگیام به گمانم از چیزی بس عمیقتر و فشردهتر است. انگار که همهی عکس کاغذیست
که من و آن پسر و آن تاج و آن خانه را در هم مچاله میکند.