بایگان عکس و کلمه
Photo
خسرو پیغامی
حومه‌ی باکو، آذربایجان از مجموعه‌ی دیالوگ
1395

متن

غزاله هدایت

حجم سایه‌

هر چه فکر کردم که چه شد این عکس نگاهم را گرفت نفهمیدم، هر بار مکث ‌کردم و نتوانستم از آن رد شوم. این که در باکوی آذربایجان است؟ این که مکان انگار آشناست؟ این که زمان را با چنین سایه‌ای نشان داده است؟ این که به عکس‌های مکان‌نگاری نو پهلو می‌زند؟ هیچ کدامِ این‌ها انگار برایم کافی نیست تا میان چند‌صد عکس کتاب- که گفت‌وگویی است میان عکاس امروز و عکاس صدواندی سال پیش*-این‌گونه محو تماشا شوم. تماشای چه اما نمی‌دانم. بسیار‌ند عکس‌هایی که در دیالوگ دوست دارم و به آن‌ها مدت‌ها نگاه می‌کنم اما انگار می‌دانم به کجا می‌آویزم. سعی می‌کنم بخوانم‌اش؛ در این تصویر خاکستری جای خودرو در مکعب خالی‌ست، جایش را به سایه داده است، سایه انگار قاب شده است. انگار آن سقف، سقف سایه شده است. عکس به من اجازه‌ی ورود نمی‌دهد، نمی‌گذارد ببینم‌اش، عکاس می‌دانسته کجا بایستد تا نتوانم از هیچ  سویی به دیوارهای سایه‌وار رخنه کنم. این سایه سطحی ذوزنقه‌وار است که روی عکس لیز می‌خورد و حجمی خالی‌ می‌سازد تا به داخل بکشاندم. مدام می‌خواهم به راست یا چپ سرم را کج کنم تا ببینم آیا راهی پیدا می‌کنم اما آن ستون باریک راه‌راه مرکز تصویر همان وسط نگه‌ام می‌دارد و مرا به سطح عکس و به عقب هل می‌دهد. هر بار که این عکس را می‌بینم با خودم کلنجار می‌روم و راهی به عکس پیدا نمی‌کنم. فقط تماشا می‌کنم.


* خسرو پیغامی در کتاب «دیالوگ» مسیر راه ابریشم را که پل نادار عکاسی کرده بود دوباره عکاسی می‌کند.